سال گذشته روزی قریب به 50 صفحه کتاب میخواندم و با خودم فکر میکردم که اگر با همین فرمان جلو بروم امسال یعنی سال 97 هفتهای 1 کتاب میخوانم پس در برنامه سال جدیدم نوشتم 50 کتاب تا آخر سال!
اما نشد که نشد! مشغلههایم بیشتر شد و کتابخوانی شد اولویت چندم و من میدانستم که تا وقتی کتابخوانی اولویتم نباشد، وقتی برایش پیدا نخواهد شد.
این اتفاق همزمان شد با کار تمام وقت و دفاع پایاننامه و چند ماهی بود که حتی یک کتاب هم نخواندم. اما بالأخره تصمیمم را گرفتم و استارت خواندن را دوباره زدم با این فرض که روزی لااقل 25 صفحه خواهم خواند.
اما این کار برایم بهشدت سخت شده بود من دیگر انگار آن آدم سال گذشته نبودم که روزی حداقل 50 صفحه کتاب بخوانم با همین فرمان روزی 2-3 صفحه جلو رفتم اما دیدم اینطور خواندن بیشتر ناامیدم میکند. تصمیم گرفتم از کتابهای سادهتر و خواشخوان تر شروع کنم و همین کار را هم کردم و اتفاقاً جواب دادم.
در ماه اخیر کتابهای "تولستوی و مبل بنفش" و "بازی عروس و داماد" را در مدت کوتاهی خواندم و حالا با اطمینان میتوانم بگویم که موتورم روشنشده است و میتوانم کتابهایی به مراتب سختتر بخوانم و برگردم به اوج کتابخوانیام.
این تجربه باعث شد بفهمم که حتی دور ماندن از خواندن کتاب مثل دور ماندن از ورزش است و باید قبل از شروع دوباره خودم را گرم کنم وگرنه آسیب میبینم.
امیدوارم که دیگر کتاب خواندن را رها نکنم چراکه در این ماههایی که کتاب نخواندم احساس سطحی بودن میکردم و هیچ حسی بدتر از غیرمفید بودن نیست.
حالا دوباره میخواهم هدف 50 کتاب در سال را برای سال 98 در نظر بگیرم و شاید این بار موفق شوم. کسی چه می داند!
درباره این سایت